روزی به قدری غمگین بودم که تصمیم گرفتم همه دارایی خود را رها کنم و به جنگل رفتم.
تا برای اخرین بار با خدا صحبت کنم. به خدا گفتم ایا می توانی دلیلی برای ادامه زندگی برایم بیاوری؟؟؟
و جواب او مرا شگفت زده کرد. گفت تا حال درخت سرخس و بامبو را دیده ای؟
وقتی این دو درخت را افریدم از هر دو به خوبی مراقبت کردم.
به انها نور و غذای کافی دادم.بعد از مدت کمی سرخس سر از خاک براورد و تمام زمین را فرا گرفت اما از بامبو خبری نبود من از او قطع امید نکردم.
در دومین سال سرخس ها بیشتر رشد کردند و زیبایی خیره کننده ای به زمین بخشیدند.اما باز هم از بامبوها خبری نبود.من بامبوها را رها نکردم.تا سال پنجم جوانه کوچکی از بامبو نمایان شد.در مقایسه با سرخس کوچک و کوتاه بود.اما با گذشت شش ماه ارتفاع ان به بیش از 100فوت رسید 5سال طول کشید تا ریشه های بامبو قوی شدند.
خدا در ادامه فرمود:ایا می دانی در تمامی این سالها که تو درگیر مبارزه با سختی ها و مشکلات بودی درحقیقت ریشه هایت را مستحکم می ساختی من در تمامی این مدت تو را رها نکردم همانگونه که بامبوها را رها نکردم.
هرگز خودت را با دیگران مقایسه نکن!!!
بامبو و سرخس دو گیاه متفاوتند اما هردو به زیبایی جنگل کمک می کنند.زمان تو نیز فرا خواهد رسید.
تو نیز رشد میکنی و قد می کشی.بامبو هر چقدر بتواند رشد می کند،تو هم به هر اندازه که می توانی باید رشد کنی....